ز دستم‌ می‌ روی‌ اما صدایم‌ در نمی‌آید

دلم‌ می‌سوزد و کاری‌ ز دستم‌ بر نمی‌آید

 

سرم‌ را می‌گذارم‌ روی‌ کتف‌ خواهرم‌ زینب‌ :

الا ای‌ محرم‌ دردم‌ چرا اکبر نمی‌آید

 

اگر زینب‌ نمی‌آمد گریبان‌ پاره‌ می‌کردم‌

تحمل‌ می‌رود اما شب‌ غم‌ سر نمی‌آید

 

اذان‌ گوی‌ دل‌ بابا، اذانی‌ میهمانم‌ کن‌

اگر چه‌ از گلوی‌ تو صدائی‌ در نمی‌آید

 

الا ای‌ سرو بی‌ همتا، عصای‌ پیری‌ بابا

به والله‌ سرم‌ دیگر از این‌ بدتر نمی‌آید

 

اگر چه‌ سعی‌ خود را می‌کنم‌، اما

نمی‌دانم‌ چرا این‌ تیرها از پیکر تو در نمی‌آید